پيش از آنكه به چگونگي ورود نخستين دوربين فيلمبرداري و شكل گيري سينما در ايران بپردازيم ، مقدمتاً ميبايست اشاره اي به حس نمايش در هنر و ادب ايران و شكلهاي ايراني هنرهاي نمايشي داشته باشيم
بدون در نظر گرفتن تمام تاريخ ايران ( پيش از تاريخ و يا در آغاز تاريخ ) ، نخستين استعدادهاي مهم را در هنر سنگتراشي پيش از ظهور اسلام ، در دوره ي ساسانيان ، در « نقش رستم » ، نيشابور و غارهاي « طاق بستان » در كرمانشاه مي يابيم . در « طاق بستان » صحنه ي عظيم شكار شاه ساساني ، يكي از برجسته ترين نمونه هاست كه بيش از هزار و چهارصد سال قدمت دارد و در آن تنظيم حركات را در دسته هاي مختلفي كه به شكار گراز پرداخته اند مي يابيم : شاه ساساني سوار بر يك قايق و در حال تيراندازي است ، زنان نوازنده در قايقي ديگر در پي شاه هستند و كساني كه سوار بر فيل و كارشان رم دادن شكار است … در همه ي اينها حالت عجيب تجسم حركت محسوس است و حتي با كمي دقت در اين نقش ساساني ، نماي درشت را نيز مي يابيم و مي بينيم كه يكي از گرازهاي در حال فرار صحنه اول ، به شكل بزرگ شده ، تير خورده است
پس از اين دوره و ظهور اسلام ، مكتب مينياتور ايراني شكل گرفت كه باني شكوهش كمال الدين بهزاد ، آقاميرك ، رضا عباسي و … هستند . در طرز تنظيم صحنه اين هنرمندان ، با وجودي كه بعد و عمقي در كار نيست ( به لحاظ اين كه مشخصه ي نقاشي مينياتور ايران ، در اين است كه عمقي در خود ندارد ) معهذا در تنظيم افراد يا طبيعت يا حيوان ها به طرز عجيبي مي بينيم كه نقاش متوجه مجموع صحنه است و در واقع به يك ميزانسن يا نظم تصويري توجه داشته است
پس از آنكه دوران شكوفائي مينياتور ايران در اواخر قرن هفدهم ميلادي به پايان مي رسد ، مكتب نقاشي خيالي سازي در زمان زنديه شكل مي گيرد و از صد سال گذشته به اين سو به اوج خود ميرسد كه اصل موضوع اين نقاشي ها ، حماسه ي كربلا و حكايت شهادت هفتاد و دو تن همراهان حضرت امام حسين (ع) بوده است در اين نقاشي هاي مذهبي و كمي بعد ، نقاشي هاي حماسي كه غالباً بر مبناي شاهنامه ي فردوسي تصوير شده ، حس فوق العاده حركت را مي يابيم . اين نوع نقاشي كه در واقع يك نوع سينماست متدرجاً با پديد آمدن هنر پرده داري ، بدل به سينماي ناطق مي شود در هنر پرده داري نبز همان اشكالي را كه در نقاشي خيالي سازي اشاره داديم ، مي بينيم . پرده داران از طريق پرده هاي بسيار بزرگي كه در ميادين مي آويختند ، مصايب كربلا و ائمه ي اطهار را شرح مي دادند . در واقع مي توان گفت كه پرده داري يك جور سينماي ناطق محسوب مي شود
… و اما يكي از استعدادهاي درخشان ايرانيان در ادبيات ، در نوع آفرينش و نمايش جزييات است … ابتدا از بزرگترينشان ،فردوسي آغاز مي كنيم كه در حدود هزار سال پيش مي زيسته است . در آن زمان فردوسی چنين مي سرايد
دريد و پريد و شكست و ببست
يلان را سر و سينه و پا و دست
مي بينيم كه فردوسي با يك سلسله نماهاي درشت و كاري كه با اين نماها صورت داده ، در واقع به يك نوع تدوين و تقطيع سريع سينمايي دست زده است
در شعر ديگري استعداد فوق العاده ي شاعر را در نشان دادن جزييات ، ولي نگفتن تمام ماجرا و رساندن يك معني شاهد مي شويم
ستون كرد چپ را و خم كرد راست
خروش از خم چرخ چاچي بخاست
نماي نزديك از حالت پا و زانو و بعد شنيدن صداي تير و كمان به گوش مي رسد ، يعني عامل صدا هم در نوعي نمابندي فني به كار گرفته شده است ، بدون اين كه مجموع صحنه را به نمايش بگذارد با اين جزييات مي بينيم كه شاعر چگونه موفق مي شود تا به اين نتيجه دست يابد
يك نمونه ي ديگر ، داستان كاوه ي آهنگر و قيام او عليه پادشاه ستمگر و حكايت ايجاد درفش كاوياني است . كاوه ، چرمي را كه آهنگران به جلوي خود مي بندند تا برابر آتش بايستند ، بر سر نيزه مي كند و در بازار فرياد مي كشد : همگي آگاه باشيد اين پادشاه ابليس است و كينه ي خدا را در دل مي پروراند . مردم به جوش و خروش مي آيند و از آن روز به بعد شاهان با تاجگذاري خود ، به اين تكه چرم ، جواهري مي افزايند و رفته رفته همين يك تكه چرم را در صحنه داريم كه پيش مي رود و درفش كاوياني ايران مي شود . در اين جا فقط از صدا به عنوان عامل اضافي استفاده شده است . اين توصيف فوق العاده دقيق كه فردوسي به آن دست مي زند ، در واقع يك كار سينمايي است . و همينطور صحنه ي گرفتار شدن بيژن كه شاعر چنين توصيفش مي كند
… بيژن گرفتار دربار منيژه است … در را مي كوبد ، وارد مي شوند و مي خواهند او را بگيرند … او به دور خود چرخ كوچكي مي زند (حركتي كه بعد ها در تعزيه نيز شاهد مي شويم ) ، خنجر كوچكي را در كنار چكمه اش پنهان كرده بيرون مي كشد ، به وسيله ي اين خنجر كوچك به دشمنان حمله مي برد و سعي در فرار مي كند
از نهصد سال پيش به اين سو آفرينندگان ادبي ديگري هم داريم كه كارشان نشان از چنين استعداد فوق العاده اي دارد ، شعرايي چون فخرالدين اسعد گرگاني ، سراينده ي ويس و رامين و يا نظامي گنجوي – كه هشتصد سال پيش مي زيست – و كافي است تا اندازه اي به اشعار اين آخري تعمق كنيم و به امكانات تصويري اش بينديشيم تا به يك نمايش واقعي برسيم
حال به گذشته ي نزديك تر مي رسيم و مي بينيم پيش از اين كه سينما وارد ايران شود ، اشكال مختلف نمايش در ميان مردم ايران مرسوم بوده است كه بدبختانه مي بايست گفت از اين نوع نمايش ها ، به جز خيمه شب بازي ، تقريباً ديگر اثري در ايران باقي نمانده است
از روايتهاي مختلف مي دانيم يكي از نمايش هاي مختلفي كه در ايران قديم معمول بود ، يكي هم سايه بازي است و ديگر همين خيمه شب بازي ، يعني عروسكهايي كه به وسيله ي بندهايي به حركت در مي آمدند
شعراي زيادي داريم كه كارشان نشان از چنين توجهي از نهصد سال پيش به اين سو دارد ، شعرايي چون : نظامي ، خيام ، حافظ ، عطار و … كه هميشه از لعبت و عروسك صحبت هايي كرده اند و از طريق اشعارشان اين لغت و اين حرفه زنده مانده است
و اما يك وسيله ي نمايش كه از دير باز در ايران مرسوم بوده است فانوس خيال ، كه ما يك شاهد بسيار معروفي لااقل در رباعيات عمر خيام داريم
اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
فانوس خيال از او مثالي دانيم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوريم كه اندرو گردانيم
مي بينيم كه عمر خيام در اين رباعي ، استفاده ي نمادين دقيقي دارد جهت اداي يك امر فلسفي . اما در ضمن شرح مي دهد كه اين دستگاه چگونه بوده است ، دستگاهي كه از چين تا لااقل مراكش به كار مي رفته و مردم به آن توجه زيادي داشته اند
و اما نزديك تر … از حدود دو قرن پيش به اين سو ، به تغزيه مي رسيم . تعزيه نمايش بسيار رايجي است كه اثراتش و اجرايش قابل مطالع و دقت است . مي دانيم كه نفوذش در مردم به دلايل كلي احساسي و مذهبي عميق بوده است … و پس از آن نوبت به دوربين و سينما مي رسد
مظفرالدين شاه در بيست و چهارم فروردين 1279 از تهران به مقصد اروپا حركت كرد . او پس از سياحت مفصل در اغلب ممالك اروپا ، در اوايل تابستان به چشمه هاي معدني شهر معروف « كنتركس ويل » فرانسه رفت ، مشغول معالجه شد و در همين ايام بود كه سينما را شناخت . در سفرنامه مباركه مظفرالدين شاه كه شاه روز يكشنبه هفدهم تير 1279 به اتفاق ميرزا ابراهيم عكاسباشي به تماشاي دستگاه « سينمو فتو گراف » و لانترن ماژيك رفته است . اين حادثه پنج سال پس از رواج اختراع برادران لومير در پاريس رخ داده است . او كه از تماشاي دستگاه به شگفت مي آيد در سفرنامه اش اينطور مي نويسد : ( شاه اين دوربين را اشتباهاً « سينمو فتو گراف » مي نامد . )
« طرف عصري به عكاسباشي فرموديم آن شخصي كه به توسط صنيع السلطنه از پاريس سينمو فتو گراف و لانترن ماژيك آورده است ، اسباب مذبور را حاضر كنند كه ملاحظه نمائيم . رفتند نزديك غروب او را حاضر كردند . رفتيم به محلي كه نزديك ميهمانخانه اي است كه نوكرهاي ما در آنجا شام و ناهار مي خورند نشستيم اطاق را تاريك كردند . هر دو اسباب را تماشا كرديم بسيار چيز بديع خوبي است ، اغلب ممكنه ( اكسپوزيسيون ) را بطوري در عكس مشخص تماشا مي دهد و مجسم مي نمايد كه محل كمال تعجب و حيرت است . اكثر دورنماها و عمارت (اكسپوزيسيون ) و حالت باريدن باران و رودخانه سن و غيره و غيره را در شهر پاريس ديديم و به عكاسباشي فرموديم كه همه آن دستگاه ها را ابتياع نمايد »
حدود دو هفته بعد ( شنبه سوم مرداد 1279 مظفرالدين شاه بار ديگر به ديدار سينما مي رود
« روز شنبه هفتم ربيع الثاني در ساعت 9 بعداز ظهر به اكسپوزيسيون در تالار جشن رفتيم كه در آنجا سينمو فتو گراف كه عكس مجسم و متحرك است نشان مي دهند ، و بعد هم به عمارت ايلوزيسن رفتيم كه تفصيل آن از اينقرار است : ابتدا وارد درب مخصوص اين عمارت شديم وقت مغرب و چراغهاي اكسپوزيسيون روشن بود اول ورود بتالار جشن كه نموديم خيلي از نظر ما جلوه كرد و واقعاً بناي عالي است جائي است به بزرگي دو تكيه دولت و همانطور مدور و با بلور منقش مسقف است و اطراف آن دو مرتبه صندليهاي مخمل قرمز است كه براي جلوس اشخاص ساخته و پرداخته شده . در اين تالار سينمو فتو گراف نشان مي دهند پرده بسيار بزرگي در وسط تالار بلند كردند و تمام چراغهاي الكتريك را خاموش و تاريك نموده و عكس ( سينمو فتو گراف ) را به آن پرده بزرگ انداختند . خيلي تماشا دادند منجمله مسافرين آفريقا و عربستان را كه در صحراي آفريقا با شتر راه مي پيمايند نمودند كه خيلي ديدني بود و ديگر اكسپوزيسيون و كوچه متحرك و رودخانه سن و رفتن كشتي در رودخانه و شناوري و آب بازي مردم و انواع چيزهاي ديگر ديده شد كه خيلي تماشا داشت . به عكاسباشي دستورالعمل داده ايم همه قسم آنها را خريده بطهران بياورند كه انشاءالله همانجا درست كرده به نوكرهاي خودمان نشان بدهيم . بقدر سي پرده امشب تماشا كرده و »
حدود يك ماه پس از نخستين ديدار مظفرالدين شاه با سينما ، در سه شنبه بيست و سوم مرداد 1279 ، در شهر « اوستاند » در ساحل دريا در بلژيك ، جشن روز عيد گل برگزار مي شود – و ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي مشغول عكس « سينمو فتو گراف » اندازي بود از شاه است
« … امروز عيد گل است و ما را دعوت بتماشا نمودند رفتيم بتماشا جناب اشرف صدراعظم و وزير دربار هم در ركاب بودند . بسيار عيد با تماشائي بود تمام كالسكه ها را با گل مزين كرده و توي كالسكه ها و چرخها را پر از گل نموده بودند كه كالسكه ها پيدا نبود و خانمها سوار كالسكه ها شده با دسته هاي گل در جلو ما عبور مي كردند و عكاسباشي هم مشغول عكس سينمو فتو گراف اندازي بود»
به اين ترتيب باني ورود نخستيم دوربين فيلمبرداري و نمايش فيلم ، مظفرالدين شاه است و نخستين فيلمبرداري ايراني نيز ابراهيم خان عكاسباشي محسوب مي شود
ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي نخستين فيلمبردار ايراني ، متولد مرداد 1253 در تهران و متوفي به سال 1294 در چابكسر قزوين است . او پسر ميرزا احمد صنيع السلطنه ، عكاسباشي دربار ناصرالدين شاه بود . درباره ي صنيع السلطنه روايت شده است كه بدون اجازه ي ناصرالدين شاه با معير الممالك به اروپا سفر كرد و شاه به هر دو غضب كرد . معيرالممالك بازگشت ، ولي صنيع السلطنه حدود ده سال در اروپا باقي ماند و پسرش ميرزا ابراهيم خان از چهارده سالگي در پاريس به تحصيل عكاسي ، گراور سازي و عكاسي روي چيني پرداخت و زماني كه سرانجام ناصرالدين شاه به پدرش رخصت بازگشت به وطن را داد ، او نيز همراه پدر به تهران آمد و به دستور شاه در خدمت مظفرالدين ميرزا كه وليعهد بود و در تبريز به سر مي برد ، در آمد . پس از كشته شدن ناصرالدين شاه ، ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي در ركاب مظفرالدين شاه به تهران آمد
مظفرالدين در آبان 1277 ، لقب عكاسباشي را به ميرزا ابراهيم خان داد و خواهر همسرش ، زيور السلطان طلعت السلطنه را نيز به ازدواج او درآورد
ميرزا ابراهيم خان در سفر نخست مظفرالدين در 1279« همراه » بود و در شهر كنتركس ويل فرانسه دستور تهيه ي دوربين را دريافت كرد و وسيله ي پدرش كه در پاريس به سر مي برد ، ترتيب خريد آن را داد
ميرزا ابراهيم خان نخستين فيلم را در اوستاند بلژيك در مراسم جشن گل ها فيلمبرداري كرد و سپس همراه با شاه به ايران بازگشت
شروع نمايش فيلم از همان روزهاي نخست بازگشت مظفرالدين شاه ، لااقل در دربار و بعد رفته رفته نزد بزرگان و اشراف ، به هنگام ميهماني هاي عروسي و ختنه سوران آغاز شد . نمايش فيلم در هر دفعه ، غالباً دوبار و جداگانه – يكبار براي مردها و يكبار براي زن ها – صورت مي گرفت
عكاسباشي ضمن نمايش مرتب فيلم در دربار و نزد اشراف ، گاه و بيگاه نيز به فيلمبردازي مي پرداخت . از كارهايي كه عكاسباشي صورت داده ، لااقل دو نامه در دست است
يك – نامه اي از جانب يكي از درباريان كه خطاب به ميرزا ابراهيم خان است
« برادر مكرما
بندگان اعليحضرت اقدس همايون شاهنشاهي ارواحنا له الفدا ميفرمايند كه صبح زود اسباب سينموفتوگراف را برداشته و در سبزه ميدان از تمام دستجات قمه زنها و سايرين عكس بياندازيد »
دو – نامه اي است از شخص شاه كه از قصر دوشان تپه خطاب به ميرزا ابراهيم خان مي نويسد
« عكاسباشي
فردا صبح دوربين سينموفتوگراف را با دو سه رولو زود بيار كه عكس شير ها را بگيريم»
دوربيني كه ميرزا ابراهيم خان با آن در دربار فيلمبرداري مي كرد ، دوربين مدل « گومون » بود . اين دوربين را هنري ساوج لندر ، جهانگرد انگليسي نيز در بازديد از قصر گلستان در 1280 مشاهده كرده است . با آغاز سلطنت محمد علي شاه – پس از فوت مظفرالدين شاه – ميرزا ابراهيم خان جايش را به عبدالله ميرزا قاجار ( شاگرد پدرش ) داد . و خود به زراعت در ولد آباد كرج و نيز به امور چاپي مشغول بود . او در اواخر عمرش املاك ساعد الدوله را در قزوين اجاره كرد و در قهوه خانه اي در چابكسر دچار سكته شد و درگذشت
ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي در زمان سلطنت احمد شاه فاميل مصور رحماني را انتخاب كرد و به هنگام مرگ چهل و يك سال داشت . او چهار دختر و يك پسر از خود باقي گذاشت
وقتي سينما در آمريكا و اروپا ، پنج سال پيش از تهيه ي « سينموفتوگراف » به دستور مظفرالدين شاه و به وسيله ي ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي ، زاده شد ، يك هنر اجتماعي بود و كوشش مي شد كه توده ي مردم هر چه بيشتر جلب آن شوند . و به همين جهت ايجاد سالن هاي ارزان قيمت يا استفاده از چادر براي جذب بيشتر تماشاگر ، يكي از مهمترين هدف ها بود ( مثلاً ژرژ مه ليس فيلم سفر به ماه را زير چادر نمايش داد .) اما در ايران بر عكس ، سينما ابتدا حالت اشرافي داشت و پادشاه آن را ابتدا در دربار و بعد نزد اشراف و اعيان رواج داد
نخستين گام براي عمومي شدن سينما ، به وسيله ي مردي به نام ميرزا ابراهيم خان صحاف باشي برداشته شد . اين مهم در آذر 1284 روي داد
ميرزا ابراهيم خان صحاف باشي در خيابان لاله زار ، روبروي سينما كريستال ، مغازه ي آنتيك فروشي داشت و كارش فروش اشياء زينتي بود كه از ژاپن يا اروپا وارد مي كرد
صحاف باشي در خرداد 1276 با اجازه از مظفرالدين شاه از بندر انزلي به قصد سفر دور دنيا ، ايران را ترك كرد .او پس از گذشتن از روسيه ، آلمان ، فرانسه و توقف در انگلستان ( لندن ) به آمريكاي شمالي رفت و پس از سياحت ، از آنجا عازم ژاپن و ممالك شرق شد و سرآخر با آمدن به بمبئي و كراچي راه ايران را در پيش گرفت . ميرزا ابراهيم خان در دارالفنون ، زبان انگليسي خوانده بود و سفرهاي دور و دراز زميني و درياي را به منظور تجارت ، از حدود 1258 آغاز كرده بود . او در خرداد 1276 طي سفري شش ماهه كه براي داد و ستد جواهر به دور دنيا رفته بود با سينما توگراف آشنا شد . يعني دو سالي پس از رواج سينما تو گراف ، روز جمعه بيست و پنجم ذي الحجه ي 1314 هجري قمري ، در تماشاخانه ي پاريس در لندن . در سفرنامه ي ميرزا ابراهيم پس از اشاره به نمايش هاي مختلفي كه ملاحظه كرده ، اشاره اي نيز به فيلم هايي كه ديده است ، يافت مي شود
« فقره ديگر بقوه برقيه آلاتي اختراع كرده كه هر چيز را بهمان حالت حركت اصلي مي نمايد مثلاً آب شار آمريكا را بعينه نشان مي دهند . فوج سرباز را با حالت حركت و مشق ، قطار آهني را در حالت حركت بهمان سرعت تمام مي نمايد و اين فقره از اختراعات آمريكائي است »
صحاف باشي پس از پايان سفرش مي بايست پروژكتور نمايش نيز با خود به تهران آورده باشدكه متاسفانه مشخص نيست كه از نوع « لومير » بوده يا « گومون »
صحاف باشي در بازگشت به ايران ( حدود مهر 1283) نخستين سالن نمايش فيلم را در حياط پشت مغازه اش داير كرد ( سه راه مهنا – چهارراه مهناي فعلي در لاله زار نو ، كه تا خيابان ارباب جمشيد ادامه داشت ). مشتريان او در اين دوره از اعيان ، از جمله اتابك و علاءالدوله بودند و از فيلم هايي كه نمايش مي داد يكي داستان مردي بود كه بيش از صد مرد را وارد كالسكه ي كوچي مي كرد و يا از مرغي بيش از بيست تخم مي گرفت . و اين فيلم هاي فانتزي ، نوع معمول كمدي هاي آن زمان بود
صحاف باشي در رمضان 1322 هجري قمري ، در اول خيابان چراغ گاز ( امير كبير فعلي ) سالني باز كرد كه يقيناً نخستين سالن عمومي سينما در ايران است . معروفست كه در مقابل درب ورودي سالن نمايش – دالان سينما – سه دستگاه جهان نما قرار داشت كه تماشاگران از سوراخي كه در آن تعبيه شده بود ، تصاويري برجسته مي ديدند . از فيلم هايي كه در اين سالن – كه معمولاً فقط شبها باز بود و در آن ليموناد و ساير آشاميدني ها به فروش مي رسيد – به نمايش در مي آمد مي توان از فيلمي ياد كرد كه در آن مردي مشغول جارو كردن كوچه اي است ِ، در اين حال ماشين جاده صاف كني از راه مي رسد و او را زير مي گيرد و جاروكش به صورت باريك و بلند در مي آيد . بعد يكي از روي چهار پايه اي با تخماخي روي سرش مي كوبد و مرد اين بار كوتاه و چاق مي شود
فيلم ديگري كه در سالن « چراغ گاز » نمايش داده مي شد ، داستان مرد آشپزي در مطبخ يك هتل است كه وقتي قفسه ها را باز مي كند ، اشباح و اسكلت هايي از آن خارج مي شوند . گمان مي رود كه فيلم هاي اخير از محصولات « پاته » باشد . اصولاً بيشتر فيلم هاي اين سالن از محصولات كمپاني پاته بودند
اوايل تماشاگران گمان مي كردند كه آنچه در سالن چراغ گاز مي بينند در واقع لانترن ماژيك است كه بازيگران پشت آن بازي مي كنند
از فيلم هاي ديگري كه در سالن چراغ گاز به نمايش در مي آمد ، فيلم هاي خبري مربوط به جنگ « ترانسوال » – آفريقاي جنوبي – بود كه غالباً از روي مدارك بازسازي مي شد و هر كدام بيش از ده دقيقه طول نمي كشيدند و اغلب از شهرهاي اودسا و روستف در روسيه تهيه شده بودند
اين سينما يك ماه رمضان فعاليت داشت و بليتهايش يك ، دو ، سه و پنج ريال بود . عبدالله انتظام ، يكي از نخستين تماشاگران سينماي چراغ گار تعريف مي كند كه وقتي تماشاگران سرجاي تعيين شده نمي نشستند ، صحاف باشي كه همواره لباده ي بلند سياه رنگي به تن داشت با صداي بلند مي گفت : « حيا كنيد ، برويد سر جايتان ، آهاي يك قراني ها برويد سر جايتان»
عمر سينماي چراغ گاز كه تماشاگرانش آدم هاي نسبتاً پولداري بودند تنها يك ماه رمضان بود . دو روايت براي تعطيلي زودرس سالن چراغ گاز در دست است : روايت نخست ، حاكي از آن است كه با بدگوئي گروهي از مردم كه تاسيس سالن سينما را در خيابان چراغ گاز بي ديني مي دانستند ، شيخ فضل الله نوري به تكفير سينما مي پردازد و صحاف باشي به ناچار سينمايش را تعطيل مي كند
روايت دوم اين است كه چون صحاف باشي از مبارزان مشروطه خواه بود ، به لحاظ درگيري هايي كه با دربار داشت ، با بدگويي هايي كه از سينما شد ، بهانه اي به دست درباريان داد تا سينمايش را به تعطيل بكشانند . صحاف باشي به دنبال اين حادثه ، پروژكتور خود را به آرتاشس پاتماگريان ( اردشير خان ) واگذار كرد
در باره صحاف باشي نقل است كه
« صحاف باشي پولي از ارباب جمشيد گرفت و خانه عيالش را به عنوان رهن يا بيع شرط به ارباب جمشيد داد ، مدت منقضي شد ، ارباب جمشيد در مقام تصرف خانه برآمد ، صحاف باشي عريضه اي حضور شاه عرض كرد كه ارباب جمشيد طلبي از من دارد و مي خواهد خانه سي هزار توماني عيال مرا در عوض چهارده هزار تومان ببرد مستدعي است كه دستخط مبارك را صادر فرمايند كه مهلتي به من بدهد تا به مرور طلب او را بپردازم»
حكم جوابيه و دستخط اين بود
« جناب اشرف اتابك اعظم – صحاف باشي را زنجير كنيد ، تا طلب ارباب جمشيد را بپردازد
صحاف باشي را گرفته و حبس نمودند ، تا توسط آقايان علماء او را از زندان خارج نموده ، در خانه شريف الدوله كه رئيس محاكمات خارجه بود محترماً حبس نمودند»
صحاف باشي در خانه ي شريف الدوله ماند و سرانجام پس از تحمل رنجهاي معنوي و مادي بسيار و دلسوختگي تمام از وضع سياسي ايران ، اقدام به فروش اموال و اجناس خود كرد و وسايل كارخانه ي ورشوكاري و تماشاخانه و دستگاه سينماتوگراف و فيلم ها و غيره را فروخت . سپس تحت الحفظ در 1286 از ايران تبعيد و راهي كربلا شد و پس از مدتي نيز به همراه همسر و فرزندانش به هند مهاجرت كرد
اما اين پايان كار و راهش نبود . پسر صحاف باشي ، ابوالقاسم رضائي ( كه خود از مستند سازان بنام سينماي ايران است ) درباره ي دوره ي آخر زندگي پدرش مي گويد
« من پنج ساله بودم كه پدرم فوت كرد ، متاسفانه خاطرات زيادي از او ندارم و آنچه بياد دارم مطالبي است كه بعداً شنيده ام . از اقوام و مادرم يا برادر ناتني ام جهانگير _ كه او را تا سن 42 سالگي نديده بودم . پيش از اينكه در مورد پدرم براي شما بگويم ، اجازه بدهيد در مورد برخورد خودم با جهانگير قهرمان شاهي – كه با او از مادر جدا بودم – برايتان صحبت كنم . روزي در سالهاي بعد از كودتاي 28 مرداد مجبور شدم به سازمان امنيت مراجعه كنم تا پروانه فيلمبرداري از مراسم رسمي دربار و دولت را دريافت كنم . افسر مربوطه ضمن سئوالات متعددي كه از من كرد ، در مورد اقوام نزديكم از من سئوال كرد . گفتم برادري دارم كه نميدانم كجا است – افسر مربوطه گفت عجيبه چطور تو عقب او نگشتي و نخواستي برادرت را پيدا كني . گفتم اين كار را تا كنون نكردم . وقتي باستوديو برگشتم ، همكاري داشتم بنام آقاي غديري كه ايران فيلم را تأسيس كرده بود و از من دعوت بهمكاري كرده و در آن زمان با او كار ميكردم . براي او تعريف كردم كه در سازمان امنيت چه گذشت و باو گفتم كه من برادري دارم بنام جهنگير قهرمان شاهي آقاي غديري با تعجب گفت جهنگير قهرمان شاهي دوست عزيز من است و هم اكنون من ميروم پيدايش ميكنم مياورم اينجا و رفت و بعد از نيمساعت جهانگير خان – برادرم را با خودش باستوديو آورد و ما بعد از سالهاي سال يكديگر را پيدا كرديم . جهانگير ميدانست كه پدرش از همسر ديگري صاحب فرزند پسري شده ،اما او هم به صرافت پيدا كردن من نيافتاده بود و جالب اينكه جهانگير با بسياري از دوستان نزديك من دوست بود و همه او را مي شناختند . جهانگير نيز مدتي در كار سينما بود و اغلب صاحبان سينماها او را مي شناختند و با آنكه من نيز در كار سينما بودم ، طي سالها ارتباطي با او برقرار نكرده بودم و بعد از اين برخورد من تعدادي از اطلاعاتم را از برادرم گرفتم . حرفه برادرم در رابطه با سينما آن بود كه وي نمايش دهنده فيلم ها در دربار سلطنتي بود و كارش اين بود كه فيلمها را از سينماها مي گرفت و مي برد دربار نمايش ميداد و بر ميگرداند و اين كار را تا مدتها ادامه ميداد . بهر حال در مورد پدرم بايد بگويم به خاطر افكاري كه داشت او را مجبور كردند از ايران خارج شود . وي از ايران به حيدرآباد دكن رفت و چون با نظام حيدرآباد آشنا يود ، آنجا مقيم شد . و اين بايد در سالهاي 1324 يا 1325 هجري قمري باشد و در اين ايام او بايد بين 48 تا 52 ساله بوده باشد
وي در آنجا مجله اي منتشر كرد به نام نامه وطن كه نسخه اول آنرا من پيدا كرده ام . در آن مجله نوشته است در ايران بايد خط راه آهن داشته باشد – بايد روي رودخانه در اهواز سد بسته شود – بايد از رز و گلهاي فراواني كه در ايران وجود دارد عطر كشي شود و بخارج فرستاده شود – بايد اين همه ميوه هاي فراواني كه درايران وجود دارد بسته بندي شده به خارج صادر شود – بايد از معادن ايران بهره برداري شود و اگر لازم است از خارج متخصص آورد و بمردم ايران توصيه ميكرد حتماً يك زبان خارجي بخصوص انگليسي را ياد بگيرند كه بتوانند كارشان را انجام دهند . بعد از انقلاب مشروطيت و برطرف شدن موانع حضور او در ايران بايران برميگردد و به مشهد مي آيد و در آنجا با مادرم كه همسر دوم او است آشنا مي شود و ازدواج ميكند و ثمره آن ازدواج ، من هستم و يك خواهر كه در هنگام تولد فوت ميكند . اما پدر من قبل از اينكه از ايران خارج شود ، علاوه بر اينكه دستگاه نمايش فيلم بايران آورده و فيلم نشان ميداد ؛ دو كار مهم ديگر هم انجام داده بود : يكي انكه حمام نمره را در تهران ايجاد كرد كه خزينه كنار گذارده شود و اين كار اولين بار در ايران انجام ميگرفت . از جمله اقدامات ديگر او ايجاد يك مدرسه مختلط پسر و دختر بود كه با عنوان دارالايتام در خيابان لاله زارنو و براي اينكه دولت وقت نتواند در مورد محل مدرسه كاري كند ، آنرا وقف مدرسه نموده بود . پدرم حداقل سه دور دنيا را گشته بود . نميدانم واقعيت دارد يا نه ؟ ميگويند در يكي از سفرهايش براي اولين بار با خودش اتومبيل آورده بود براي اينكه بتواند آنرا از بنادر جنوب تهران حمل كند ، آنرا جدا جدا كرده و بعلت نبودن راه ، آنها را با قاطر بتهران حمل كرده بود . او اولين كسي است كه گرامافون را با خود بايران آورد . علاوه بر اينها او شاعر بود و ديوان شعري هم داشت كه متاسفانه من آنرا گم كردم ولي حتماً يك نسخه خطي آن در كتابخانه شاهرضاي مشهد وجود دارد و احتمالاً نسخه هائي از نشريه نامه وطن او نيز در كتابخانه مجلس شوراي ملي وجود دارد
پدرم دوبار ازدواج كرد ؛ يك بار در تهران كه از آن ازدواج يك پسر و دو دختر متولد شدند و يك بار در مشهد ، و يك بار در مشهد بدون آنكه از همسر اولش جدا شود . وي در طول اقامتش در مشهد كه تا پايان عمرش ادامه داشت بكار تجارت اشتغال داشت . هنگام بازگشت از هندوستان و سفر بمشهد مصادف بود با جنگ جهاني اول و بعلت اينكه زبان انگليسي را براحتي تكلم ميكرد ، سمت مترجمي قشون انگليس را عهده دار بود در ضمن در ايام بيكاري بكار صحافي مبادرت ميكرد و پاكت سازي در كارهاي ظريف را انجام ميداد ، هر چند كه شغل اصلي او نبود . او آدم تاجر و روشنفكري بود كه در سفرهاي مختلفش بخارج ، سعي ميكرد حرفه هائي كه درايران رايج نيست را بياموزد و در يكي از سفرهايش شغل صحافي را ياد گرفته و بايران آمده بود . در آن زمان رايج بود كه به افراد لقب ميدادند و بعلت تازه بودن حرفه اي كه او فرا گرفته بود باو لقب « صحاف باشي » دادند
من 5 سال داشتم كه پدرم فوت كرد . از او خاطره زيادي ندارم . ميدانم مرد قد بلندي بود . يكي از چيزهائي كه از او ياد دارم اين بود كه او در آنزمان كراوات ميزد . آنزمان در مشهد كمتر كسي كراوات ميزد .بهمين علت باو « بابي » ميگفتند و بمن نيز « بچه بابي » اسم گذاشته بودند ، در حاليكه پدر و مادر من افراد متديني بودند كه نماز و روزه آنها هيچوقت ترك نميشد . بعد از فوت او را در باغ نادري ، نزديك قبر نادر شاه دفن كردند و فكر ميكنم سال 1300 تا 1301 شمسي بود»
دو سال پس از ميرزا ابراهيم خان صحاف باشي سرانجام اين روسي خان بود كه توانست سينما را در ايران رواج دهد
مهدي روسي خان ، نام ايراني يكي از تكنيسين هاي عكاسخانه ي عبدالله ميزا قاجار است كه نام اصلي اش ايوانوف بود . او در مهر 1254 در تهران متولد شد . پدرش انگليسي و مادرش از تاتارهاي روس بود . مدتي شاگرد عبدالله ميرزا بود كه پس از درگذشت مظفرالدين شاه و آغاز سلطنت محمد علي شاه و كنار رفتن ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي به رياست بخش عكاسي دارالفنون ( در طبقه ي فوقاني داروخانه شورين ) و همچنين مقام عكاسباشي دربار دست يافته بود . اين عكاسخانه ( عكاسخانه مدرسه ي مباركه دارالفنون ) تا اوايل مشروطيت داير بود و ايوانوف ( روسي خان ) نيز در آن فعال بود
مهدي روسي خان پس از مدتي ، خود ( در فروردين 1286 ) به تأسيس عكاسخانه دست زد و به همين منظور اعلاني مبني بر گشايش عكاسخانه ي مستقل خود به چاپ رسانيد
« اعلان – سركار روسي خان عكاس معروف بتازگي در اوايل خيابان علاءالدوله (روبروي خانه امير نظام ) عكاسخانه بطرز فرنگستان دائر كرده و اقسام عكسهاي ممتاز اعلا در آنجا گرفته ميشود.» ايوانوف بخاطر عكسهايي كه از نجبا و اشراف برداشته بود ، از محمد علي شاه لقب روسي خان را دريافت داشته بود و بزودي توانست به كارش رونق بدهد
در همين زمان – 1286 – دو روسي بافتخار وليعهد ( احمد ميرزا ) دو فيلم در تالار آيينه ي قصر گلستان نمايش دادند . هر يك از اين جلسات بيش از دو ساعت به طول انجاميد و با صداي گرامافون نيز توأم بود . اين دو روسي بعد ها چندي جلسه ي نمايش نيز جهت افراد سرشناس در منزل شخصيشان و همچنين عروسي ها ترتيب دادند كه البته در اين نمايش ها از گرامافون خبري نبود
روسي خان بخاطر استقبالي كه از كار اين دو روس بعمل آمد پي به اهميت تجاري اختراع تازه برد و يك دستگاه نمايش و پانزده حلقه فيلم – هر كدام بين 600 الي 800 متر – با كمك بومر از كمپاني پاته خريداري كرد و ابتدا در بهمن 1285 مشغول نمايش در اندرون دربار و خانه نجبا و اشراف گرديد . و پس از نمايش هايي در مجالس عروسي ، از جمله عروسي ظل السلطنه در باعشاه ، سرانجام از ابتداي رمضان 1325 قمري / 1286 شمسي به نمايش فيلم در عكاسخانه ي خود اقدام كرد . دو آگهي از شروع كار نمايش فيلم روسي خان در روزنامه ي حبل المتين در فاصله ي يك ماه ( دوم مهر و بيست و سوم آبان 1286 ) وجود دارد
يك – « خيابان علاءالدوله در عكاسخانه روسي خان ، يك ساعت و نيم از شب گذشته تا شش ساعت پرده هاي نوظهور بعمل سينه ماتوگراف كه عكس متحرك تازه ترين اختراعات است تماشا مي دهد … بليط هاي واردين دو قران و سه قران»
دو – « اعلان تماشاي سينو ماتوگراف – عكس متحرك از اول ماه رمضان در خيابان علاءالدوله عكاسخانه روسي خان هر شب داير بود ، حال از اول شهر شوال هفته دو شب ، شب دوشنبه و شب جمعه از يكساعت از شب گذشته سر ساعت معين داير و تماشاهاي نوظهور داده مي شود و يكدستگاه هم براي فروش با تمام لوازمات بقيمت مناسب فروخته خواهد شد . روسي خان»
روسي خان پس از مدت كوتاهي تصميم گرفت به امر نمايش با دستگاه خود شكل مرتب تر و جدي تر بدهد و همزمان با به توپ بستن مجلس شوراي ملي ، حياط خانه ي جنب عكاسي خود را با قرار دادن نيمكت هايي بصورت سالن درست كرد و زمان افتتاحش را از طريق آگهي به اطلاع عموم رساند
« سينماتوگراف عكس متحرك در خيابان علاءالدوله عكاسخانه روسي خان كه از اول ماه رمضان داير بود ، مجدداً پرده هاي تازه از قبيل جنگ روس و ژاپن و غيره … با پست وارد شده است . شب ها تا آخر ماه رمضان از عموم آقايان پذيرائي مي شود . از دو ساعت از شب رفته الي ساعت هفت ملاحظه هر پرده تقريباً يكساعت طول خواهد داشت و قيمت حق ورود و ملاحظه دو قران است و هر گاه براي خانه هم بخواهند دستگاه عليحده موجود است و يك دستگاه با تمام اسباب بقيمت خيلي مناسب بفروش مي رسد » اهميت تجاري اين اختراع تازه از نظر ديگران نيز پوشيده نماند . با شناخت نسبي كه از سينما بدست مي آيد چهره ي تازه اي وارد كار مي شود كه آقايوف ( آقايف ) نام دارد . او سالن تازه اي را افتتاح مي كند
« در خيابان چراغ گاز قهوه خانه زرگرآباد دستگاه سينماتوگراف دائر شده و پرده هاي نوظهور از قبيل جنگ روس و ژاپن موجود است و از آقايان واردين با كمال احترام پذيرائي مي شود . از شب 24 از دو ساعت از شب رفته تا آخر شب حاضر براي پذيرائي هستيم »
از بر پايي سالنهاي روسي خان و آقايوف هر دو استقبال مي شود . همزمان با فكر توسعه ، حس رقابت نيز بتدريج شكل مي گيرد . آقايوف به منظور ايجاد سالني خاص براي سينما ، قسمت پشتي مغازه اي را در خيابان ناصري ( ناصر خسرو ) در اختيار مي گيرد ، سالن كوچكي را با بيست صندلي به راه مي اندازد و كارش را بطور جدي تعقيب مي كند
« پرده هاي جديد تماشايي سينمو فتوگراف كه عوالم خارجي به طور حركت و تجسم نشان مي دهد به تازگي وارد شده و در خيابان ناصري در يكي از مغازه هاي جناب تاجرباشي تماشا دهده مي شود . مقدم آقايان محترم از يك ساعت بعدازظهر تا دو ساعت از شب گذشته در كمال احترام پذيرفته مي شود .» روسي خان هم كه كارش بالا گرفته ، تصميم به توسعه ي سالنش مي گيرد . او حياط تالار دارالفنون را پارچه ي آبي رنگي مي كشد و به اين ترتيب سالن نمايش جديدي را به وجود مي آورد و همچنين براي رونق كارش يك پيانيست و يك ويولونيست را نيز استخدام مي كند كه به هنگام نمايش فيلم بنوازند
روسي خان شخصيت سياسي بسيار مشكوكي داشت و چون آزاديخواه نبود با دربار و مرتجعان ارتباط برقرار كرده بود . يكي از نزديكترين دوستانش ، پالكونيك لياخوف ، فرمانده ي قزاقان بود كه معمولاً با صاحب منصبان و سركرده هاي خود براي تماشاي فيلم به سالن او مي رفت
روسي خان پس از تأسيس سالن خود در خيابان ناصري ، در تابستان 1287 ، به روسيه رفت و در شهر روستف ، يك صندوق فيلم خريد و پس از پرداخت عوارض گمركي ، آن را وارد ايران كرد
پس از بازگشت روسي خان چنان اهميت سينما زياد شده بود كه او در انديشه ي ايجاد سالن جديدي بر آمد و طبقه ي فوقاني مطبعه ي فاروس را در ابتداي خيابان لاله زار را اجاره كرد و آن را با ياري حيدر خان بمبي ( حيدر عمو اوغلي ) داير كرد . اين سالن كه بعداً به نام فاروس معروف شد ، داراي دستگاه مولد برق و بادبزن بود و دستوران و بوفه ي مرتبي نيز داشت
به لحاظ هواداري روسي خان از مستبدان ، سالن جديد فاروس به زودي ميعادگاه اشراف و مرتجعان گرديد . اعضاي سفارتخانه هاي انگلستان و روسيه در تهران ، پس از سئانس هاي عادي ، در اين سالن حضور مي يافتند و با پالكوفسكي ( وزير مختار روسيه ) تا دو ، سه ساعت بعد از نيمه شب ، فيلم تماشا مي كردند و شامپاني مي نوشيدند
روسي خان كه كارش رونق گرفته بود ، با قدرت دو سالن سينماي خود را اداره ميكرد . در اين حال آقايوف كه با وجود سالن دارالفنون كسب خود را در مخاطره مي ديد براي اين كه از دست روسي خان آسوده شود ، دستور مي دهد اسدالله ( همكار روسي خان ) را كتك مفصلي بزنند . روسي خان از دوستي خود با لياخوف ( كه حاكم نظامي تهران شده بود ) سود مي برد و كار آقايوف و همكارانش را به زندان قزاقخانه ( در سفارت تركيه ) در زرگنده مي كشاند و از ترس جانش قزاقي نيز جهت محافظت خود و عكاسخانه اش از لياخوف مي گيرد
آقايوف به اين عمليات اعتراض مي كند . او با ياري يك وكيل عدليه ي زبر دست و تلاش زياد ، سرانجام روسي خان را هم به زندان سفارت روس مي اندازد . بدين ترتيب هر دو رقيب در يك جا محبوس مي شوند
همسر وزير مختار روس كه با روسي خان آشنا يي و دوستي داشت ، همه روزه براي او سيني غذا مي فرستاد ولي روسي خان اشتها نداشت و رقيبش آقايوف خواراك ها را مي خورد
روسي خان پس از رهايي از زندان از سالن دارالفنون صرفنظر كرد و سالن جديدي را در دروازه قزوين ( بازارچه ي قوام الدوله ) به راه انداخت . قيمت بليط اين سينما 5،3،2 قران بود . فيلم هاي اين سينما بيشتر روسي بود ولي گاهي نيز آثاري از دو كمدين معروف فرانسوي پرنس ريگادن و ماكس لندر نمايش داده مي شدند
در اواخر 1287 ، حاكم تهران ( شازده معيرالدوله ) از نظميه ي تهران مأموري فرستاد و از روسي خان خواست جواز كار خود را ارائه دهد . علت چنين اقدامي اين بود كه مراكز اجتماعات از جهات سياسي تحت كنترل باشد ، به علاوه حاكم تهران خواستار شد كه روسي خان ماليات هم بپردازد
روسي خان به عنوان اين كه حق گمركي فيلم ها را قبلاً پرداخته ،زير بار دادن ماليات نرفت . معيرالدوله نيز سينما را تعطيل كرد و يك مأمور نظميه را گماشت تا برابر گيشه نگهباني بدهد و بليطي فروخته نشود . روسي خان مجدداً به دوست قديمي اش لياخوف مراجعه كرد . فرمانده ي تزاري نيز محمد حسن خان آيرم ( كه بعدها رئيس نظميه رضا شاه شد ) را نزد او فرستاد و پيغام داد كه براي تسكين افكار عمومي يك شب سينماي خود را ببندد . روسي خان نيز توصيه ي لياخوف را پذيرفت و لياخوف بعداً ترتيبي داد كه روسي خان بدون اينكه جواز كسب دريافت كند يا مالياتي بپردازد، سالنش را مجدداً افتتاح كند و سينمايش اين بار رونق بيشتري پيدا كرد
روسي خان از موقعيت خوبي برخوردار بود تا اينكه آزاديخواهان و مشروطه طلبان مجدداً به پيروزي رسيدند . محمد علي شاه به سفارت روسيه پناهنده شد . و روسي خان كه مي دانست ايام خوشش با مختل شدن وضعيت دربار عنقريب به پايان خواهد رسد ، براي اينكه غافلگير نشود ، سالن دروازه قزوين خود را تعطيل كرد و در سالن فاروس نيز تغييراتي داد
روسي خان مرتجع كه هواخواه استبداد بود تحمل مجاهدين را نداشت كه در سالن فاروس با اسلحه هايشان به ديدن فيلم مي آمدند ، بحث مي كردند و گاه نيز كارشان به جنجال مي كشيد . او سرانجام اين سالن را نيز در اواخر 1288 تعطيل كرد
روسي خان پس از ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي نخستين كسي محسوب مي شود كه در ايران فيلمبرداري كرده است . او در 1288 از پسر صنيع حضرت دوربيني خريد و در روز عاشوراي 1327 هجري قمري / بهمن 1288 شمسي، تقريباً 80 متر فيلم برداشت . اين فيلم براي ظهور و ثبوت به روسيه فرستاده شد و در آنجا نيز به نمايش درآمد ، اما وقتي به ايران رسيد كه ديگر مجال نمايشش نبود
محمد علي شاه از ايران گريخت و ايران دچار اختشاش شد . مردم ، خشمگين از ستمگري هاي مستبدان با اطلاعي كه از موقعيت روسي خان داشتند ، مغازه اش را تاراج كردند . ولي عكاسخانه او تا 1299 باقي ماند و توسط مصورالممالك اداره شد
سينماي فاروس پس از روسي خان در اختيار ميرزا اسماعيل قفقازي ( ژرژ اسماعيلف ) ، محاسب ( حسابدار ) وزارت جنگ قرار گرفت
روسي خان دو دستگاه نمايش داشت كه يكي را به ميرزا اسماعيل قفقازي فروخت و ديگري را كه مارك پاته داشت با سي تا چهل حلقه فيلم هزار تا هزار و پانصد متري در 1290 به امير خان ، صاحب مغازه ي آهن ( كه چندي هم مكانيسين خودش بود
) فروخت .اميرخان بعد ها به ايالات مختلف ، به خصوص كردستان ، رفت و نمايش هايي داد
روسي خان در 1291 به فرانسه مهاجرت كرد و به خدمت همسر محمد علي شاه در آمد و تا زمان مرگش ، در خدمت خاندان قاجار در « سن كلو » (حومه پاريس ) بود . او در بيست و هشتم اسفند 1346 درگذشت
آرتاشس پاتماگريان كه ميان مردم به اردشير خان شهرت داشت ، در 1242 متولد شد . او از ارامنه ي تبريز بود و به وثوق التجار ملقب بود . كارش ابتدا تجارت پارچه بود كه بعدها توسعه يافت . او غالباً به كشورهاي همسايه ، عراق و تركيه سفر مي كرد
اردشير خان نخستين بار در 1279 به اروپا ( فرانسه ) سفر كرد و در آنجا « اكسپوزيسيون بين المللي » را ديد و از آن سفر ، يك دوچرخه ، يك گرامافون و يك دستگاه نمايش همراه آورد . در 1291 ، اردشير خان سالن خود را در خيابان علاءالدوله روبروي بانك ايران و روس ( فردوسي كنوني ، روبروي بانك پس انداز ملي ايران ) و مهمانخانه ي پاريس ( فروشگاه فردوسي ) به راه انداخت . او كه به اروپا سفر مي كرد فيلم هايش را شخصاً از روسيه و فرانسه وارد مي كرد . سالنش در طبقه ي فوقاني مغازه هايي بود كه يكي از آنها شيريني فروشي و متعلق به خودش و شخصي به نام ساكانيان و ديگري كتابفروشي بود كه معمولاً مورد استفاده ي مسافران خارجي مهمانخانه ي پاريس بود و در اختيار مسيو بارنئود ( يا بارنادوت كه عوام او را مسيو « عرناعوط » خطاب مي كردند ) و همسرش قرار داد
دكتر احمد متين دفتري درباره ي سالن سينماي پاتماگريان (تجدد ) مي نويسد
« قبل از جنگ جهاني اول در تهران اصلاً سينمائي وجود نداشت جز اين اواخر كه اردشير خان در خيابان علاءالدوله طبقه بالاي كتابفروشي مسيو بارنئود ( بارنئود با ريش انبوه و بالنسبه بلندي كه داشت ، از چند سال قبل براي تدريس زبان فرانسه به تهران آمده بود و بعد كتابفروشي معتبري دائر كرد و جنازه خود را براي تشريح به مدرسه تهران اهدا كرد ) دائر كرده بود و يك شب هم بوسيله رئيس مدرسه آلماني ، كلاس مارا به آنجا دعوت كرد . فيلم ها بي صدا بود و به صحنه هاي يك تئاتر آموزنده شباهت داشت
بوسيله پله تنگي به اين بالاخانه مي رفتيم ، جاها ده شاهي و يك ريال بود . صندلي هائي بود كه پهلوي هم در برابر پرده رديف شده بودند ، وقتي تماشاگران زياد مي شد ، پاتماگريان يك پيانيست – مرتضي خان محجوبي – و يك ويولونيست – عبدالعلي وزيري ( يا ضياء مختاري ) – را هم مي آورد و تصاوير را همراهي مي كردند و روزهائي كه تماشاگر زياد نبود ، خود آرتاشس پاتماگريان پاي پيانو مي نشست و ضمن نواختن آهنگ تصاوير را هم تفسير مي كرد»
آلك پاتماگريان ، پسر آرتاشس ، مي گويد
« هنوز در ايران برق نبود . اردشير خان با دستگاه آسي تيلين به فيلم هايش نور مي داد . آپاراتچي او حسن ايشاء بود كه مغازه چراغسازي در لاله زار داشت . اوائل شروع كار سينما اردشير خان همراه با نمايش فيلم شيريني با چاي و در تابستان بيسكويت با بستني به تماشاگران مي داد . فيلم هاي سينما ، ماسيست ، تارزان و كارهاي چارلي چاپلين بود»
گفتني است كه يك بار به هنگام نمايش يكي از فيلم ها ، وقتي ماشين به سوي مردم آمد ، تماشا گران رديف هاي نخست لحظاتي به تصور اين كه ماشين از پرده خارج خواهد شد ( درست نظير همان احساسي كه تماشاگران اوليه ي قطار فيلم لوميرها داشتند ) از جاي برخاستند . به جهاتي كه بر ما پوشيده است ( آلك پاتماگريان نيز در اين مورد توضيحي نداشت ) ، شايد به خاطر عدم استقبال ، سالن خيابان علاءالدوله در 1292 تعطيل شد و سالن تازه اي در خيابان لاله زار – گراند هتل ( تآتر دهقان فعلي ) افتتاح گرديد .سالن گراند هتل متعلق به باقاروف ( باقراف ) بود و مقبل مطبعه ي فاروس ( و سينماي فاروس ) قرار داشت
رقابتي كه بين روسي خان و آقايوف ( در خيابان ناصري ) جريان داشت ، در 1292بين آرتاشس پاتماگريان و ژرژ اسماعيليف ( ميرزا قفقازي ) تكرار شد . عبدالله انتظام تعريف مي كند
« اسماعيليف و پاتماگريان هر كدام زنگي را به دست گرفته و برابر درب ورودي سينماي خود ايستاده و مردم را براي ورود به سالن سينماي خود و تماشاي فيلم ترغيب مي كردند»
در تير 1294 ، اردشير خان بار ديگر سالن تجدد را اين بار با نام « مدرن سينما » بازگشايي مي كند
« نمايش تازه و مهم
بزودي در خيابان علاءالدوله مقابل مهمانخانه پاريس نمايشي موسوم به مدرن سينما تشكيل خواهد شد . فيلم هاي اين نمايش فيلم هائي از ميدانهاي جنگ حاليه اروپا گرفته شده است
تماشا كنندگان از ديدن اين نمايش دلپسند حظ وافر و بهره كاملي خواهند برد .» روايت ديگري از سالن تجدد ( مدرن سينما ) ، كه مي بايست مربوط به بازگشايي آن در 1294 باشد ، مربوط به علي جواهر كلام است
« سالن تجدد ، سالني 5×11 متر بود و هشت رديف صندلي داشت كه مجموعاً 80 تماشاگر در آن جا مي گرفت . پرده سينما از پارچه چلوار سفيد درست شده و اندازه اي بسيار كوچكتر از پرده هاي فعلي داشت يعني 2×5/3 متر . بليط ورودي سينما هم دو ريال بود و هر روز بود و هر روز فقط يك نوبت فيلم هاي صامت يكربعه به نمايش در مي آمدند
… اردشير خان در روزهائي كه تعداد مشتريان سينما از ده نفر كمتر مي شدند از شروع فيلم و نمايش جلوگيري مي كرد و پول ساير تماشاچيان را پس داده و سينما را تعطيل مي كرد . با اين رويه تقريباً در هفته بيش از دو روز سينما دائر نبود و در اين دو روز نيز فيلم هائي كه نشان داده مي شد اغلب تكراري ، كهنه و قديمي بودند
شيوه تبليغاتي اردشير خان براي جلب مشتري باين ترتيب بود كه از ساعت چهار بعداز ظهر سه نفر بوق بدست ، در خيابان هاي مركزي شهر راه ميافتادند و با صداي بلند مردم را دعوت بديدن فيلم هاي سينمائي مي كردند
… تا آنجا كه من يادم ميايد و خودم به سينماي اردشير خان رفتم نه خيابان علاءالدوله ، و نه كتابفروشي مادام بارنادوت ( بارنئود ) ، نه بالاخانه سينما ، نه مهمانخانه فرانسه هيچكدام برق نداشتند و دستگاه سينما آنطوري كه من ديدم چنين بود : يك چراغ توري روشن مي كردند توي دستگاه ميگذارند . فيلم را مقابل شيشه دوربين روي قرقره قرار مي دادند . يكنفر با دست به تندي چرخ را مي گردانيد . فيلم از جلوي دوربين ميگذشت و عكس روي پرده منعكس مي شد . اما تمام اين فيلم ها سياه رنگ بود . بعد يكنوع فيلم شيشه اي رنگين نمايش مي دادند كه با دست قطعات مصور رنگين شيشه اي را از پشت دوربين جابجا مي كردند و عكس آنرا روي پرده مي انداختند . سينماي آن روزها نه پولي بودند و [نه] عمومي . فقط براي سرگرمي بعضي از خارجي ها و بعضي ايرانيان داير شده بود و تا مدتي هفته اي يك شب آن هم شبهاي يكشنبه در آن بالاخانه برگزار مي شد و اشخاص متفرقه با وساطت دوست و آشنا خود را به آنجا مي رساندند . اولين فيلمي كه من در آنجا ديدم يك صحنه از جنگ روس و ژاپون بود كه مي گفتند انگليس ها براي تحقير و كوچك كردن روسها آنرا بايران آورده اند »
در 1296 اردشير خان سالن جديدي را با نام سينما خورشيد افتتاح كرد
« سينماي خورشيد
در خيابان علاءالدوله آپارتمان اردشيرخان روبروي بانك روسي از شب سه شنبه بيست و هشتم شهر جاري دائر مي شود با فيلم هاي جديد جنگ بين المللي بري بحري از ساعت هشت الي ساعت دوازده همه شب دائر است»
بليط هاي سينما خورشيد يك ، دو و سه ريال بود و درآمد سينما بين سي تا چهل تومان در روز در نوسان بود . تا اينكه فيلم هاي پاتماگريان به پايان رسيد و چون حا ضر به كرايه ي فيلم هاي تازه نبود ، سينما خورشيد مجدداً تعطيل شد
اردشيرخان يك بار ديگر نيز در زمينه سينما داري تجربه كرد و آن هم ايجاد سينماي هواي آزاد در خيابان اميريه در تابستان 1299 ، در زمان رئيس الوزرايي سيد ضياء بود . او كه رياست افتخاري شهرداري ( بلديه ) را نيز عهده داشت براي جلب نظر بيشتر اهالي ، تصميم گرفت كه خيابان اميريه را چراغ برق بگذارد . لذا موتوري نصب كرد و سرتاسر خيابان اميريه را روشنايي داد
در همين زمان اردشيرخان باغي را كه بين خيابان ارامنه و اميريه قرار داشت و قبلاً قهوه خانه و تير فروشي بود ، اجاره و شروع به نمايش فيلم كرد . اما هر بار به محض راه انداختن دستگاه نمايش ، برق خيابان دچار اختلال مي شد و چراغ ها تقريباً خاموش مي شد و چون اقدامات به نتيجه نرسيد لذا نظميه دستور داد سينماي اردشيرخان تعطيل شود
پس از اين ماجرا ، اردشيرخان فعاليت هاي سينمايي اش را رها كرد . و اين پايان يك فعاليت مداوم دوازده ساله ي سينما داري بود
در 1307 ،آرتاشس پاتماگريان بيمار شد و براي معالجه به پاريس سفر كرد و در آنجا پس از يك عمل جراحي ناموفق ، در سن 65 سالگي درگذشت
علي وكيلي چهره ي مؤثر و سرشناس ديگري از نسل اول سينماداران ايران است . او هنوز هفده سال داشت (متولد 1266 ) . و در مدرسه ي آليانس درس مي خواند كه تجارت را تجربه كرد و تاجر موفقي شد
وكيلي پس از سفر نخستش به استانبول ، هيجده ماه در ماليه ي تبريز كارمند بود ولي پس از سفر دومش به ژنو ، پس از بازگشت به تهران در 1292 اگر چه بار ديگر به عنوان رياست تحديد ترياك يزد دعوت به كار شد ،اما او كه به قوه ي ابتكار و ابداع خود اعتقاد داشت به تجارت روي آورد و نخستين شركت خود را براي ورود كفش هاي معروف به « ساكسون » از پاريس تأسيس كرد و از آنجا كه معتقد به سود بزرگ هر زيان بود به خاطر ناملايمات نااميد نشد و سرانجام نيز در كارش موفق شد و حتي شروع جنگ جهاني اول (1293) نيز كه كار تجارت خارجي را مشكل كرده بود ، مانع كارش نشد و بعد هم در نتيجه ي آشنايي با علي اكبر داور ( وزير ف وائد عامه ، دارايي و عدليه از 1300 تا 1315 ) و حمايت او ، شركت هاي متعددي چون شركت سهامي ايالتي و ولايتي ، شركت برنج و شركت تلفن را به وجود آورد يا در آن ها سهيم بود و حتي توانست به وكالت مجلس شوراي ملي نيز برسد
نخستين نشانه و مدرك حاكي از ارتباط وكيلي با سينما به 1303 باز مي گردد
« در سال 1303 من و آقاي احمد ليستر براي پاره اي كارهاي تجارتي ببغداد رفتيم . در اين شهر يكي دو سينماي آبرومند و مجهز وجود داشت كه فيلم هاي نسبتاً خوبي نيز نشان مي دادند . چند شب بعنوان تفريح باين سينماها رفتيم . فيلم ها با اينكه صامت و كهنه بودند ولي چنان تأثيري در روحيه ما دو نفر بجا گذاشتند كه همانجا تصميم گرفتيم وسايل اينكار را خريداري و بايران بياوريم
بهر حال ما دو نفر با هم شريك شديم و مقداري فيلم ، وسايل نمايش ، عكس و غيره از بغداد خريديم و بايران آمديم . در تهران آقاي ليستر از همكاري و مشاركت در اينكار صرف نظر كرد و من ناچار سهم او را خريدم و بتنهائي تصميم بتأسيس سينما گرفتم . در آن سالها بهترين سالن كه در تهران وجود داشت گراند هتل ( محل فعلي تماشاخانه تهران در لاله زار ) بود . اين سالن را به ماهي 40 تومان اجاره كردم تقريباً 1000 تومان هم براي خريد صندلي ، دكوراسيون و تزئينات داخلي سينما خرج كردم تا سالني نسبتاً آبرومند و مجهز بوجود آمد
بليط ورودي در سه درجه ، يك ، دو و سه قراني بود . در قسمت سه قراني كه بقول امروزيها لژ سينما محسوب مي شد در حدود 100 و در درجات پائين تر 400 صندلي قرار داشت . از تزئينات و دكوراسيوني كه امروزه در سينما ها بكار رفته در سينماي ما خبري نبود . سر در ورودي آن با يك تابلو دو متري سياه رنگ كه روي آن فقط نوشته شده بود گراند سينما تزئين يافته و در راهروها و مدخل سالن نيز چند لوستر معمولي براي تأمين روشنائي ديده مي شد . يكي دو ماه اول ما مشتري زيادي نداشتيم ، حداكثر فروشي كه مي كرديم 2 تا 3 تومان بود . 2 سئانس فيلم نمايش مي داديم كه صندليهاي خالي از تماشاچي از آن استفاده مي كردند . در روزهاي اول افتتاح سينما ما اغلب با حوادث جالب و مضحكي روبرو مي شديم . تماشاچيان كه هنوز بمفهوم و حقيقت سينما و صنعت فيلمبرداري آشنا نبودند هنگام مشاهده بعضي از صحنه ها مثل اتومبيل راني ، حركت ترن ، اسب دواني دچار وحشت و اظطراب شده با داد و فرياد و جنجال از سالن فرار مي كردند
يادم هست فيلمي بنام مرگ گرگ نمايش مي داديم . در اين فيلم حركت اتومبيل طوري نشان داده مي شد كه از فاصله دور با سرعت زيادي بطرف پرده و سالن سينما جلو مي آمد . وقتي تماشاچيان مي ديدند كه اتومبيل به چند متري پرده رسيده و بخيال خودشان الان است كه داخل سالن شود ناگهان با همهمه و هياهو از جا برخاسته و بقصد فرار از برابر خطر تصادف بطرف درهاي خروجي هجوم مي آورند»
وكيلي كه معتقد بود « فكرهاي كهنه ديروز به كار امروز نمي خورد ، زندگي پر از فعاليت امروز بشر نقشه هاي نوين لازم دارد » . به توسعه ي كارش در سينما پرداخت و سالن هايش را توسعه داد و وقتي توجه و اقبال بانوان را به سينما شاهد شد به ايجاد سالن ويژه اي براي آنان وسوسه شد و سالن مدرسه ي دخترانه ي زرتشبيان ( خيابان ناصري ، نوبهار ) را كه يك بار نيز امتحان اين كار را به صورت ناموفق داده بود ، افتتاح كرد . او براي جلب نظر بانوان ، آگهي هايي در روزنامه هاي ايران و اطلاعات به چاپ رسانيد و خبر داد كه براي شب اول كساني كه نسخه اي از اين دو روزنامه را به به گيشه ارائه دهند ، بدون خريد بليط مي توانند فيلم ببينند .
« دو مژده يكي براي خانم هاي محترمه :
در سينما زردشتيان نمايش سريال معروف روت رولاند آرتيس معروف و مشهور دنيا براي خانم هاي محترمه شروع مي شود . مشاهده عمليات متحير العقول يك دختر هنرمند سينما روت رولاند براي خانم ها لازم است . سينما زردشتيان از امروز 20 ارديبهشت هر خانمي كه به سينما بيايد يك بليط بخرد يك بليط هم مجاناً تقديم مي كند .»
سالن وكيلي براي بانوان به دلايل نامعلومي ، عليرغم امتيازاتي كه جهت بانوان قائل شده بود ، مورد استقبال قرار نگرفت و او مدتي بعد به ناچار سالن را تعطيل كرد . وكيلي كه همواره در پي ابتكارات تازه اي براي كارش بود ، چند ماه بعد فكر تأسيس سالن تازه اي براي خانم ها و آقايان توأماً پيش آورد و بالكن سينمايش را اختصاص به بانوان داد .
« اعلام گراند سينما و رورد خواتين
چون مؤسس گراند سينما براي خدمت بنوع ، قسمتي از سالون را مخصوص خانم هاي محترمه نموده لذا امشب عموم اهالي را دعوت به تماشاي فيلم هاي جديدالورود و بي نظير خود مي نمايند و بمناسبت تشريف فرمائي خانم هاي مترمه از امشب سري اول و دوم سريال معروف گلوله مس را در يك شب نمايش مي دهد تا عموم اهالي از زن و مرد از تماشاي آن بهره مند شوند .
درب ورود خواتين محترمه در گراند سينما و آقايان محترم از گراند هتل است . كاركنان گراند سينما و هم چنين اداره جليله نظميه بوسيله مأمورين خود از ورود زن هاي بي عفت و جوانهاي هرزه و فاسدالعقيده به محل سينم ممانعت و از فروش بليط به آنها خودداري خواهد شد .»
اين حركت وكيلي نيز فايده اي نكرد و در بيشتر اوقات بالكن گراند سينما خالي ماند .اما او توقف ، شكست و زيان نمي شناخت ،به قوه ي ابتكار و پشتكارش اعتقاد داشت و مطمئن بود پيروز خواهد شد .
وكيلي ضمن آماده كرن مقدمات تأسيس سالن تازه اش ، سينما سپه ، براي ايجاد تنوع اركستري را به استخدام در آورد كه در فواصل نمايش فيلم ها _ آنتراكت _ آهنگ هاي ايراني مي نواخت . همچنين براي مجله ي سينما و نمايشات ( نخستين مجله ي سينماي ايران ) از اداره انطباعات وزارت معارف تقاضاي امتياز كرد . از تأسيس پرورشگاه آرتيسي سينما حمايت كرد و عضو هيآت رئيسه ي پرورشگاه آرتيسي سينما شد . سرآخر علي وكيلي ، مبتكر ايده هاي خوب ولي ناموفق ، اين بار فكر ترجمه ي فارسي براي فيلم ها را پيش كشيد و آن را با خان بابا خان معتضدي در ميان گذاشت . به اين ترتيب بزودي لابراتوار خان بابا خان به شدت فعال شد . خان بابا خان ترجمه هايي را كه روي ورقه هاي كاغذي 30×15 سانتيمتر نوشته شده بود ، فيلمبرداري و چاپ مي كرد و به سينما ها تحويل مي داد . سينماها با جايگزين كردن ترجمه ي فارسي با ترجمه ي خارجي در فيلم هايشان آنها را به نمايش مي گذاشتند ولي با توجه به كثرت بيسوادان اين ابتكار وكيلي نيز بي ثمر ماند .
وكيلي در نيمه دوم 1309 ، پس از انتشار شماره دوم مجله ي سينما و نمايشات ، چون به شدت درگير فعاليت در شركتهاي دولتي شده ، اداره سالن هاي سينما را كلاً به عهده اسحق زنجاني گذاشت و از فعاليت هاي سينما و سينما داري كناره گرفت .
پس از ميرزا ابراهيم خان عكاسباشي و روسي خان ، خان بابا خان معتضدي به عنوان سوميين فيلمبردار در تاريخ سينماي ايران وارد كار مي شود . او تنها هنرمند از گروه آغازگران است كه آثارش پس از گذشت زماني نسبتاً طولاني ، عليرغم عدم توجه دولتمردان و در عين حال سهل انگاري خودش ، كم و بيش باقي مانده است .
خان بابا خان معتضدي در 1271 در تبريز متولد شد و در كودكي به همراه خانواده اش به تهران مهاجرت كرد . سينما در نوجواني خان بابا در تهران متدرجاً شكل مي گيرد و او با علاقه آن را پي گيري مي كند . معتضدي جهت ادامه تحصيل در 1271 عازم فرانسه ( پاريس ) شد و ضمن تحصيل در رشته الكترو مكانيك در مدرسه ي Bregue با كوژلستد ( پسر رئيس كمپاني گومون كه از كمپاني هاي بزرگ آن زمان فرانسه بود ) آشنا شد . كوژلستد از خان بابا به لحاظ علاقه و توجهي كه به سينما و عكاسي داشت ، دعوت كرد كه در ايام تعطيل و فراغت ، در استوديوي گومون كار كند و به اين ترتيب نه تنها به اطلاعات خود در زمينه ي فيلمبرداري به طرز عملي بيافزايد ، بلكه كمك خرجي نيز به دست آورد .
خان بابا پيشنهاد كوژلستد را پذيرفت و طي دو سال ، به طور مرتب از ساعت 4 تا 9 بعد از ظهر در استوديو مشغول به كار شد و در اين مدت ، به فنون فيلمبرداري و چاپ آشنا يي پيدا كرد .
اوايل 1295 ، وقتي كه معتضدي قصد عزيمت به ايران را داشت ، رئيس كمپاني گومون ضمن اهداي رضايت نامه و گواهي كار ، جهت قدرداني ، مقداري لوازم فيلمبرداري نيز به او اهدا كرد .
اين لوازم شامل دستگاه فيلمبرداري گومون با سه پايه و ساير لوازم ، پروژكتور گومون با لوازم مربوطه ، فيلم نگاتيو خام 35 ميليمتري ( 600 متر ) ، فيلم پوزتيو 35 ميليمتري (1200 متر ) ، دستگاه چاپ فيلم با لوازم مربوطه ، پنج پرده فيلم كمدي ( كه شخص معتضدي نيز در تهيه ي آن سهم داشت ) و سرآخر مقدار قابل توجهي داروي ظهور ، مي شدند .
معتضدي در خاطراتش ، از زمان بازگشتش به تهران چنين نوشته است :
« در بازگشت به تهران تعداد سينماها از دو به هفت رسيده بود : Ost Film ( سه سينما : ايران ، گراند سينما و نور ) ، علي وكيلي ( سينما سپه ) ، ساكوارليزه ، ( ماياك ) ، سينمائي در ميدانگاهي خيابان شاهپور و بالاخره سينمائي واقع بين ميدان حسن آباد و باغ شاه …
جالب است سينما در ايران رونق گرفته است .»
معتضدي در بازگشت به ايران ، به استخدام اداره گمرك درآمد و در همين حال به منظور بهره برداري از دانسته ها و استفاده از وسايلش ، در دو زمينه نمايش و فيلمبرداري آغاز به كار كرد .
تصميم اوليه ي خان بابا اين بود كه نمايش هاي ويژه ي بانوان كه از تماشاي فيلم در سينماها محروم بودند ، ترتيب بدهد . به اين لحاظ با فيلم هايي كه از پاريس آورده بود و بعد ، فيلم هايي كه از سينما ايران علي وكيلي اجاره مي كرد ، در هفته يكي دوبار مجالس نمايش ترتيب مي داد . اين كار خان بابا با استقبال خانم ها مواجه شد به همين جهت فكر ايجاد سالني ويژه ي بانوان در ذهنش قوت گرفت . لذا مدتي به همكاري با اردشير خان ، صاحب سينما خورشيد ( روبروي بانك ايران و روس در خيابان علاءالدوله ) پرداخت كه مدتي بود كار سينمايش متوقف شده بود . سپس به فيلمبرداري روي آورد ، و با وسايل و نقشه اي كه با خود همراه آورده بود ، تاريكخانه ي كوچكي را به وجود آورد و در اين حال به فيلمبرداري از نقاط ديدني ، باغ ها و گلخانه هاي تهران پرداخت . مقداري از نگاتيف هايش را براي كوژلستد فرستاد و مقداري از آن را نيز در تاريكخانه ي خود چاپ كرد . اين به يقين نخستين لابراتوار چاپ فيلم است كه در ايران آغاز به كار كرده است .
معتضدي پس از نخستين تجربيات فيلمبرداريش ، به دربار دعوت شد و نزديك چهار صدمتر از وليعهد احمد شاه ، محمد حسن ميرزا فيلمبرداري كرد . با انقراض قاجاريه و آغاز حكومت پهلوي ، معتضدي فعاليت فيلمبرداريش را با شركت در مراسم و فعاليت هاي مختلف افزايش داد و مدتي به كلي از فكر تأسيس سينمايي جديد ، منصرف گرديد .
دوربين معتضدي در فيلمبرداري ها از نوع گومون و مجهز به لنز 5/3 زايس بود كه معمولاً در فاصله ي پانزده تا بيست متري گرفته مي شد و فاصله ي كانونيش فقط 50 بود . نتيجه ي اين روش اين بود كه موضوع در كادرها غالباً درست و كامل ديده نمي شد .به علاوه چون دوربين ها هنوز با الكتروموتور به حركت در نمي آمدند و مي بايست دسته آن را مي چرخاندند ، متناسب با تعداد دفعات چرخاندن با دست ، سرعت كم يا زياد مي شد و در نتيجه ي هواي ابري و يا كمي تاريكي هوا ، فيلمبرداري مشكل مي شد و چاپ آن اعم از نگاتيف و يا پوزيتيف را مي بايست با پيچاندن فيلم ها روي چارچوب هاي يك متر در يك متر در مخزن هاي داروهاي ظهور ، ثبوت و شستشو وارد و براي خشكاندنشان ، آن ها را از طناب آويزان مي كردند و بالطبع هميشه غبار و ذرات گرد و خاك به فيلم صدمه مي زد .
از فيلم هايي كه معتضدي فيلمبرداري كرده به جز معدودي نظير رضا شاه در مجلس مؤسسان ، رژه ي قشون لشگري ، مراسم كلنگ نخست بناي راه آهن تهران ، راه آهن شمال ، تاجگذاري در كاخ گلستان و … چيزي به جاي نمانده است .
خان بابا خان پس از چندي ، در فروردين 1307 با پيشنهاد كلنل علي نقي خان وزيري ،در مورد ايجاد سينمايي خاص بانوان ، به سينما داري روي آورد .
سالن ، سينماي صنعتي نام داشت و در خيابان لاله زار ( پشت سينما ركس ، لاله ي فعلي ) واقع شده بود . بهاي بليط ها 3،2 و 5 قران و فروش هر شب بين هفتاد تا صد تومان نوسان داشت . كارها خوب پيش مي رفت تا اين كه نهم مهر 1307 سينما دچار حريق شد . در زمان واقعه ، سينما ، فيلم دزد بغداد ( ساخته ي رائول والش ) را كه از سينما ايران اجاره شده بود ، نمايش مي داد . خسارات زياد بود ولي خوشبختانه تلفات جاني به همراه نداشت . به اين ترتيب سينماي ويژه ي بانوان تعطيل شد .
معتضدي پس از حادثه ي آتش سوزي سينما صنعتي از موقعيتي كه فراهم شده بود ، كمال استفاده را برد و به صرافت ايجاد سينمايي تازه به صورت مختلط برآمد . قصد خان بابا خان اين بود كه خانم ها را درسمت راست و آقايان را در سمت چپ سالن بنشاند . شهرباني وقت نيز با اين فكر موافقت كرد و به همين جهت معتضدي در انديشه ي محل مناسب با دكتر آقابابيان و همسرش ، مادام آقا بابوف مالكان سالوني كه جهت تأتر در ميدان مخبرالدوله در اختيار داشتند – به مذاكره پرداخت و سرانجام سالن را اجاره كرد و سينماي پري را افتتاح كرد .
پس از اين واقعه ، علي وكيلي كه از مدتي پيش در جستجوي علل عدم استقبال تماشاگران فيلم برآمده بود با معتضري به فكر چاره اي براي جلب توجه بيشتر تماشاگر افتادند . مهمترين موضوعي كه در اين چاره جويي مطرح شد اين بود كه تماشاگر اين بود كه تماشاگر چون به آنچه در فيلم روي مي دهد آگاه نمي شود لذا راغب به ديدن فيلم نيست به همين لحاظ قرار شد كه از آن پس « سوژه ي » فيلم ها را ترجمه و فيلمبرداري كنند و به جاي نوشته هاي فرنگي بچسبانند .
خان بابا خان كه در منزل خود تاريكخانه داير كرده بود ، با فيلمبرداري از نوشته ها ، اين پروژه عملي كرد و از آن پس روزانه بيش از نهصد تا هزار متر فيلم چاپ مي كرد و به سينماها تحويل مي داد . در اين كار پرداخت هزينه ي پوزيتيف فيلم و هزينه ي تحرير تيتر ها با سفارش دهنده و هزينه ي فيلمبرداري ، داروي ظهور و ثبوت از قرار متري 2 ريال با صاحبان سينماها بود .
در همين زمان تصميم گرفته شد كه سينمايي در جنوب شهر ساخته شود . قرار مي شود كه معتضدي با ياري شهرباني اين سينما را در خيابان اسماعيل بزاز ( مولوي ) داير كند .
معتضدي در دفتر خاطراتش نوشته است :
« سرتيپ درگاهي تلفني مرا به شهرباني خواست . در جلسه اي كه سلطان حسن خان ( رئيس كل شهري ناحيه اسماعيل بزاز ) نيز حضور داشت ، دستورات لازم را داد :
– سلطان حسن خان ، فوراً با خان بابا خان معتضدي به خيابان اسماعيل بزاز مي رويد و هر محلي را كه معتضدي براي ايجاد سينما صلاح دانست ، اجاره كرده و در اختيارش مي گذاريد . و بعد روي بمن كرده و گفت :
– و اما خان بابا خان ، فقط سه ماه وقت داريد كه افتتاح سينما را اطلاع دهيد . من به اتفاق سلطان حسن خان به خيابان اسماعيل بزاز رفتيم ، پس از جستجوي زياد سرانجام بالاخانه اي را كه براي مسافرخانه در نظر كرفته شده بود ، پسنديدم . در اين بالاخانه حتي پايه هاي اتاق هاي متعددش را نيز كار گذاشته بودند . سلطان حسن خان بلافاصله دستور داد صاحب محل موسوم به حاجي قاضي آوردند و سلطان حسن خان به او دستور داد كه به كارگرانش اطلاع دهد كه تيغه هاي چوبي را بردارند تا اتاق ها در كنار هم يك سالن را تشكيل دهند . سالن يك ماه بعد آماده و تحويل من شد و حاجي قاضي صاحب ماهي هشتاد تومان در مقابل واگذاري محل گرديد . براي آماده كردن سالن سينما در موعد مقرر ، ناچار از تعطيل سينما پري و بردن دستگاه هاي لازم از ميدان مخبرالدوله به خيابان اسماعيل بزاز شدم .
پس از سه ماه سينما با نمايش فيلمي از ريشارد ( ريچارد ) تالماج افتتاح شد . بهاي بليط يك ، دو و سه ريال بود . اوائل سينما شبي پنجاه تا شصت تومان فروش داشت . در اين سينما هميشه فردي آماده بود تا ترجمه ميان نويس هاي فيلم را با صداي بلند براي تماشاگران – كه غالباً بيسواد بودند – بخواند . ولي به زودي سينما تمدن با شكست مواجه شد و من موضوع را با سرتيپ درگاهي در ميان گذاردم و او نيز سلطان حسن خان را مورد شماتت قرار داد كه چرا بايد محله اي با آن همه جمعيت ، سينمايي خالي داشته باشد و سلطان حسن خان قول داد كه ترتيب لازمه را در مورد تأمين نظر من صورت دهد . روز بعد وقتي به سينما رفتم با تعجب دريافتم كه سالن تماشاگر ايستاده دارد و فروش هم بالغ بر صد تومان شده است .تعداد تماشاگران آنچنان زياد بود كه ناچار از مهر كردن بليط ها براي روز بعد شدند – آن زمان سينماها غالباً يك يا دو سئانس فيلم نمايش مي دادند . و بعد متدرجاً اهالي منطقه اسماعيل بزاز عادت كردند كه براي تماشاي فيلم به سينما بروند ولي من هرگز نفهميدم كه چگونه مردم در فاصله دو روز اين همه براي ديدن فيلم راغب شده بودند ! »
خان بابا خان معتضدي بعد ها سه سينماي ديگر در گلوبندك با نام سينما گلوبندك ، در ميدان حسن آباد ، با همكاري حسم معتضدي و اسحق زنجاني با نام ميهن و در خيابان شاهپور ، چهارراه مختاري با نام كشور ( كه بعداً به شهره و سرآخر به اورانوس تغيير نام داد ) افتتاح كرد .
معتضدي به جز فيلم هاي خبري – كه نام برخي از آنها ذكر شد – فيلمبردار دو فيلم بلند مستند سفر رضا شاه به تركيه و فيلم سينمايي آبي و رابي ( به كارگرداني اوانس اوگانيانس ) بوده است .
معتضدي با ركورد فعاليت هاي فيلمسازي در ايران پس از 1312 نيز تقريباً از كار كناره گرفت و پس از سال ها كه در سفر اروپا بود ، مدتي فقط در امر نمايش فعاليت داشت و تقريباً در دو دهه ي اخير خود را بازنشسته كرده بود تا اينكه در 1365 در نود و پنج سالگي در تهران درگذشت .